.....

13 اسفند 94....هنوز هستم

فکر کن در شلوغی تهران

عصر پاییز

در به در باشی

شهر را با خودت قدم بزنی

غرق رویای یک نفر باشی...

4/9/1394

11:40

خوابگاه.

..

..

..

..

عشق من . . .
شــايد روزي ...
دوبــاره در گذر زمان به يـكــديـگــر بـرسيــم !
آنـــــروز ...
من اشـتبــاه گذشتـه را تـكــرار نخواهم کـرد !
تــــو را از دسـت مي دهم ،
اما ...
غرورم را نه ...

...

چارلی چاپلین :وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو 
می‌کردم. مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت می‌خرم به شرط 
اینکه بخوابی. یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت می‌برمت
به شرط اینکه بخوابی. یک شب پرسیدم اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم گفت 
می‌رسی به شرط اینکه بخوابی. هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم 
که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند. دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید هنوز هم 
شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟ گفتم شب‌ها نمی‌خوابم. گفت مگر 
چه آرزویی داری؟ گفتم تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم. گفت سعی 
خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.````تقدیم به تمامی 
مادران ````

...

ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدی ﺑﺮاﯾﺖ ﭼﯿﺰی ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﭼﯿﺰی ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ........ !
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ را ﮐﻪ ﺑﺨﻮاﻧﯽ
ﺑﺮای ﺳـــــــــــﺎل ﻫﺎ از ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﮐﺎﻓﯽ اﺳﺖ

...

خیلی
سخته
یکیو
به اندازه ی
وجودت
دوست
داشته
باشی
بعدش
با تمام
توانت
بخوای
فراموشش
کنی

...

سلام...عیدتون مبارک....تا چن روز دیگ اصفهانم..